عبارت "لانفرق بین احد منهم; ما در میان آنها فرق نمیگذاریم" در آیة شریف مورد اشاره در پرسش، برابری درجه و مقام پیامبران ارتباطی ندارد; بلکه در این آیه، خداوند به پیامبر و مسلمانان دستور میدهد که افزون بر ایمان به آنچه بر پیغمبر اسلام نازل شده است، نسبت به همةآیات و تعلیمات فرو فرستاده شده بر انبیأ پیشین نیز ابراز عقیده کرده و بگویند: "ما از نظر حقانیت و ارتباط به پروردگار، هیچ گونه تفاوتی در میان آنها قایل نیستیم، بلکه همه را به رسمیت میشناسیم. زیرا همه آنان، رهبران الهی بوده، و همگی برای هدایت مردم مبعوث شدهاند."(تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی و دیگران، ج 2، ص 493، دار الکتب الاسلامیه.) 2. در برخی از آیات قرآن،به برتری بعضی از پیامبران بر بعضی دیگری تصریح شده است. به عنوان نمونه در آیة شریف زیر میخوانیم: " تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَیَ بَعْضٍ مِّنْهُم مَّن کَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَـَتٍ وَءَاتَیْنَا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَـَتِ وَأَیَّدْنَـَهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ ;(بقره،253) بعضی از آن رسولان را بر بعضی دیگر برتری دادیم; برخی از آنها، خدا با او سخن گفت، و بعضی را درجاتی برتر داد و به عیسی ابن مریم نشانههای روشن دادیم، و او را با روح القدس تأیید نمودیم." دلیل این نابرابری نیز، تفاوت در مأموریتشان بوده است.(همان، ص 184) 3. برخی از آیة شریف "وَجِئْنَا بِکَ عَلَیَ هَـََّؤُلاَ َّءِ شَهِیدًا ;(نسأ،41) در قیامت هر پیامبری گواه امت خویش است، و تو گواه همة پیامبران، استفاده کردهاند که پیامبر اسلام، از همه پیامبران دیگر برتر است.دلیل این برتری را نیز، برتری آئین او عنوان کردهاند.(المیزان، علامه طباطبایی;، ج 2، ص 310، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.) 4. این گونه تفاوتها در درجات پیامبران، به هیچروی به معنای وجوه تبعیض و نابرابری میان آنان نیست. دلیل این ادعا، همان آیه مورد استناد در پرسش و آیات مشابه دیگر از جمله آیههای 152 ـ 150 سورة مبارک نسأ است که در آنها، به فرق گذارندگان میان پیامبران کفر اطلاق شده است.
خاتمالانبیا
خاتَمالانبیاء یا خاتَم النبیین یا خاتمالرسل از لقبهای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، پیامبر اسلام است. این اصطلاح در آیهٔ ۴۰ سورهٔ احزاب آمده: «ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین و کان الله بکل شیء علیما».
خاتم در زبان عربی به معنای «مُهر، انگشتری و پایان» است و این واژه هم به معنی «واپسین پیامبران» .
منبع
فؤاد افرامالبستانی، فرهنگ جدید عربی - فارسی؛ ترجمهٔ منجدالطلاب، محمد بندرریگی، پانزدهم، ۱۳۷۷، تهران: انتشارات اسلامی، شابک ۹۶۴-۶۰۱۹-۰۷-۲، ص
فرق بین مسلمان و مومن چیست؟
«در اصطلاح، ایمان عبارت است از: اعتقاد قلبی، اقرار زبانی و عمل کردن اعضاء به ارکان دین و قبول شریعت. امیرالمؤمنین علیهالسلام در تبیین ایمان میفرماید: «الْإِیمَان ُتَصْدِیق ٌبِالْجَنَان ِو َإِقْرَار ٌبِاللِّسَان ِو َعَمَل ٌبِالْأَرْکَان؛ (1) ایمان تصدیق به قلب و اظهار و اعتراف به زبان و عمل به جوارح و اعضاست. در سوره حجرات آیه 14 میخوانیم: «قالَتِ الْأَعْراب ُآمَنَّا قُل ْلَمْ تُؤْمِنُوا و َلکِن ْقُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمان ُفِی قُلُوبِکُمْ .». (اعراب بادیه نشین گفتند: ایمان آوردهایم، به آنها بگو: شما ایمان نیاوردهاید، بگوئید اسلام آوردهایم، ولی هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است). در اینجا این سؤال مطرح میشود که تفاوت اسلام و ایمان چیست؟ طبق این آیه تفاوت «اسلام» و «ایمان»، در این است که «اسلام» شکل ظاهری قانونی دارد، و هرکس شهادتین را بر زبان جاری کند، در سلک مسلمانان وارد میشود، و احکام اسلام بر او جاری میگردد. ولی ایمان یک امر واقعی و باطنی است و جایگاه آن قلب آدمی است، نه زبان و ظاهر او. مسلمان در صورتی مؤمن است که در باطن نیز مطیع باشد، و اگر تنها به زبان اظهار طاعت کرد مسلمان است نه مؤمن، لازمه ایمان اقرار قلبی با فروتنی و تقرب آگاهانه است. «اسلام» ممکن است انگیزههای مختلفی داشته باشد، حتی انگیزههای مادی و منافع شخصی، ولی «ایمان» حتما ً از انگیزههای معنوی، از علم و آگاهی، سرچشمه میگیرد و همان است که میوه حیاتبخش تقوی بر شاخسارش ظاهر میشود. این همان چیزی است که در عبارت گویائی از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله آمده است: « الاسلام علانیة، و الایمان فی القلب؛ (2) اسلام امر آشکاری است، ولی جای ایمان دل است». و در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام میخوانیم: «الاسلام یحقن بهالدم و تؤدی بهالامانة، و تستحل به الفروج، و الثواب علی الایمان؛ (3) با اسلام خون انسان محفوظ و ادای امانت او لازم و ازدواج با او حلال میشود، ولی ثواب بر ایمان است». و نیز به همین دلیل است که در بعضی از روایات مفهوم «اسلام» منحصر به اقرار لفظی شمرده شده، درحالی که ایمان اقرار توأم با عمل معرفی شده است «الایمان اقرار و عمل، و الاسلام اقرار بلاعمل». (4) همین معنی به تعبیر دیگری در بحث «اسلام و ایمان» آمده است، «فضیل بن یسار» میگوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم فرمود: «ان الایمان یشارک الاسلام، و لا یشارکه الاسلام، ان الایمان ما وقر فی القلوب، والاسلام ما علیه المناکح و المواریث و حقن الدماء؛ (5) ایمان با اسلام شریک است، اما اسلام با ایمان شریک نیست (و به تعبیر دیگر هر مؤمنی مسلمان است، ولی هر مسلمانی مؤمن نیست). «ایمان» آن است که در دل ساکن شود، اما «اسلام» چیزی است که قوانین نکاح و ارث و حفظ خون بر طبق آن جاری میشود». ولی این تفاوت مفهومی در صورتی است که این دو واژه در برابر هم قرار گیرند، اما هرگاه جدا از هم ذکر شوند، ممکن است اسلام بر همان چیزی اطلاق شود که ایمان بر آن اطلاق می شود، یعنی هر دو واژه در یک معنی استعمال گردد. (6)
پی نوشتها:
1. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج66، ص74، اسلامیه، تهران، مکرر
2. همان،ج65، ص239
3. شیخ کلینی، اصول کافی، ج2، ص24، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1365ش
4. همان
5. همان، ج2، ص26
6. مکارم شیرازی ناصر، تفسیرنمونه، ج22، ص210، دارالکتب الإسلامیة، تهران، 1374 ش»
استحیاء از حیاء و شرم است و حیاء از صفات حمیده و اخلاق پسندیده است و اخبار در فضیلت آن بسیار است:
از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«الْحَیَاءُ مِنَ الْإِیمَانِ، وَ الْإِیمَانُ فِی الْجَنَّة»
(حیاء از ایمان و ایمان در بهشت است)
«الْحَیَاءُ وَ الْعَفَافُ وَ الْعِیُّ مِنَ الْإِیمَانِ.»
(حیاء و پاکدامنى و خوددارى از سخنى که نمیداند، از ایمان است) و نیز فرمود
«الْحَیَاءُ وَ الْإِیمَانُ مَقْرُونَانِ فِی قَرَنٍ فَإِذَا ذَهَبَ أَحَدُهُمَا تَبِعَهُ صَاحِبُهُ »
(حیاء و ایمان قرین یکدیگرند اگر یکى از آنها برود دیگرى هم دنبالش میرود) و نیز فرمود
«لا ایمان لمن لا حیاء له»
(براى کسى که حیاء ندارد ایمان نیست)
و مراد از حیاء شرمندگى از ارتکاب چیزى است که شرعا و عقلا یا عرفا مذموم و زشت باشد و امّا از چیزى که قبح و زشتى نداشته باشد مانند سؤال از امور دینى و بیان حق و نحو اینها، خجلت و حیاء مورد ندارد، و خجلت در چنین موارد حماقت است نه حیاء چنانچه از پیغمبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«الحیاء حیاء ان : حیاء عقل و حیاء حمق، فحیاء العقل هو العلم و حیاء الحمق هو الجهل»
(حیاء بر دو قسم است: حیاء عقل و حیاء حماقت، حیاء عقل حیائى است که از روى دانش باشد و حیاء حماقت حیائى است که از روى جهل باشد)
و حیاء در مورد خداوند مانند سایر صفات انفعالى بمعنى صدور آثار آنست زیرا تأثر براى خداوند محال است چون ذات مقدس او محل حوادث و عوارض و تأثرات واقع نمیشود و اینکه خداوند در این آیه میفرماید خداوند حیاء نمی کند از مثال زدن به پشه یا چیزهاى دیگر مانند عنکبوت و سگ و خر و نحو اینها که در آیات دیگر است چون آیه کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً «6» و آیه کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً «1» و آیه کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ «2» و غیر اینها، براى اینست که این امثال براى بیان حقایق است و استحیاء از بیان حقایق جهل و حمق است چنانچه گذشت و فرق بین حیاء و استحیاء اینست که حیاء بر آن حالت نفسانى باطنى اطلاق میشود و استحیاء عبارت از آثار ظاهرى حیاء است که در خارج ظاهر میشود و کلمه «ما» در «مثلا ما» را بعضى از مفسرین زائد و براى تأکید گرفتهاند ولى در مقام خود ثابت شده (چنانچه در مقدمه تفسیر آلاء الرحمن بیان نموده) که در قرآن کلمه زائده نیست حتى کاف در لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ «3» ولاء در لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ «4» و بعضى گفتهاند ما نکره بمعنى شیء و بعوضه بیان و تفسیر آنست یعنى خداوند حیاء نمیکند از اینکه مثل بزند بچیزى که آن چیز پشه باشد و فراء گفته ما یعنى ما بین یعنى خداوند امتناع نکند که مثل زند از ما بین بعوضه در صغر تا آنچه بالاى آن باشد و بعضى آن را ابهامیّه دانستهاند مانند «لامر ما جدع قصیر انفه» یعنى هر مثلى که باشد و حق اینست که ما براى تأکید مثل است یعنى خداوند حیاء نمیکند از مثل زدن چه آن مثل پشه باشد یا بالاتر از آن باشد و در «فما فوقها» دو احتمال برده میشود یکى فوقیت در کوچکى و پستى یعنى کمتر از بعوضه، و دیگر فوقیت در بزرگى و معناى دوم اقرب است زیرا بعوضه حد اقل مثال شمرده شده و بعوضه بمعنى صغار البقّ یعنى پشههاى ریز است
اطیب البیان فى تفسیر القرآن، ج1، ص: 479
(وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ) الخ، یعنى ن شما را نمى کشتند، و براى خدمتگزارى و کلفتى خود زنده نگه می داشتند، و آنان را مانند پسران شما نمى کشتند، پس کلمه (استحیاء) بمعناى طلب حیاة است، ممکن هم هست معناى آن این باشد که با ن شما کارهایى مى کردند، که حیاء و شرم از ایشان برود، و معناى (یسومونکم) ." تکلیف مىکنند شما را یا می رنجانند شما را بعذاب سخت" مى باشد.
ترجمه تفسیر المیزان، ج1، ص: 286
------------------------------
گفت:" وَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَکِیلٌ خدا بر آنچه در این قرارداد مى گوییم وکیل است".و اینکه بعضى از مفسرین" لام" در کلمه" لما" را لام تعلیل گرفته اند، و نیز اینکه بعضى گفته اند: مراد از کلمه" خیر" خیر دینى، یعنى نجات از ستمکاران است، بعید است و سیاق، آن را افاده نمى کند." فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیاءٍ ." ضمیر در" احدیهما- یکى از آن دو" به کلمه" امرأتین" بر مى گردد، و اگر کلمه" استحیاء" را نکره، بدون الف و لام- آورد، براى رساندن عظمت آن حالت است، و مراد از اینکه راه رفتنش بر" استحیاء" بوده ، این است که: عفت و نجابت از طرز راه رفتنش پیدا بود، و حرف" ما" در جمله" لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا" مصدریه است، و به جمله چنین معنا مىدهد که: پدر ما تو را مى خواند تا به تو جزاى آب دادنت به گوسفندان ما را بدهد.
ترجمه تفسیر المیزان، ج16، ص: 35
------------------------------
درباره این سایت